رد پای کبوتر
دستم نه، اما دلم به هنگام نوشتن ِ نام ِ تو می لرزد! نمی دانم چرا وقتی به عکس ِ سیاه و سفید این قاب ِ طاقچه نشین نگاه می کنم، پرده ی لرزانی از باران و نمک چهره ی تو را هاشور می زند! همخانه ها می پرسند: این عکس کوچک ِ کدام کبوتر است، که در بام تمام ترانه های تو رد ِ پای پریدنش پیداست؟ من نگاهشان می کنم، لبخند می زنم و می بارم! حالا از خودت می پرسم! نازنین! آیا به یادت مانده آنچه خاک ِ پُشت ِ پای تو را در درگاه ِ بازنگشتن گِل کرد، آب ِ سرد ِ کاسه ی سفال بود، یا ....
نوشته های دیگران()